نویسندگان نباید جای ائمه فکر کنند و حرف بزنند


سعید طاووسی مدرس و پژوهشگر تاریخ اسلام و تشیع درباره نگارش ادبیات داستانی با موضوع سیره اهل بیت (ع) در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: بحث نگارش داستان و رمان درباره معصومان (ع) و به طور کلی شخصیت‌های قدیس در کشور ما کار با سابقه‌ای نیست و می‌توان آن را حرکت جدیدی دانست.

وی افزود: یکی از مشکلاتی که این جدید بودن ایجاد می‌کند، این است که تجربه‌های موفق کم است، که بتوانیم از آن‌ها به عنوان الگو یاد کنیم و هم ادبیات نظری و دانش زیرساختی درباره این مسئله تدوین نشده است. بنابراین مولفی که در این کار وارد می‌شود چالش‌های مختلفی را دارد. یکی از تدبیرهایی که برخی ناشران فعال در این حوزه انجام دادند این است که این خلأ رو سعی می‌کنند از طریق برگزاری نشست‌ها و جلسات بین اهل تاریخ یا افرادی که فعالیت‌شان به محتوای دین مربوط می‌شود؛ پر کنند. برای مثال افرادی که عموماً مورخ نیستند، فقیه، متکلم محدث یا افراد جامعی که در چند حوزه فعالیت داشته باشند از طریق دوره‌های آموزشی یا نشست‌ها سعی می‌کنند این خلأ را برطرف کنند.

این پژوهشگر تاریخ اسلام درباره رعایت خط قرمزها در نگارش این نوع از کتاب‌ها گفت: درباره رعایت خط قرمز در داستان‌های دینی باید دو نکته را در نظر گرفت. ابتدا فضای رسمی؛ یعنی مواردی که وزارت ارشاد تحت عنوان ممیزی اعمال می‌کند. اما من معتقدم تقریباً هیچ خط قرمزی در نگارش این داستان‌ها وجود ندارد، یعنی هیچ خط قرمز خاصی که برای رمان و داستان باشد، وجود ندارد. خط قرمزهای کلی که برای همه کتاب‌ها وجود دارد در نگارش کتاب‌های داستانی دینی هم اعمال می‌شود و فراتر از آن چیزی نداریم، در حالی که خیلی باید بیش از این‌ها باشد. نتیجه این سیاست آثاری است که در سال‌های اخیر عرضه شده و از نظر من به هیچ وجه قابل دفاع نیست. برای نمونه کتاب «حیدر» را می‌توان مثال زد که با انواع و اقسام اشکالات تاریخی به نگارش درآمده است. البته اگر این اشکالات را هم نادیده بگیریم مهمترین اشکال این کتاب این است که به صورت اول شخص و از زبان معصوم (ع) در ۴۰۰ نوشته شده است.

نویسندگان نمی‌توانند جای ائمه فکر کنند و حرف بزنند

طاووسی در ادامه گفت: نه تنها نویسنده جوان این‌کتاب، بلکه افراد باتجربه‌تر هم نمی‌توانند به جای امیرالمومنین (ع) فکر کنند و حرف بزنند. اینکه فکر کنیم با استفاده از چند کتاب، حدیث و تاریخ؛ اطلاعات کافی برای نگارش کتاب جمع کردیم اصلاً توجیه مناسبی نیست چراکه مطالب کتب تاریخی و مطالبی که به امام علی (ع) نسبت داده شده است، لزوماً درست نیست پس ما نمی‌توانیم در واقع هر آنچه در تاریخ طبری خواندیم از زبان شخص امیرالمومنین بیان کنیم.

وی ادامه داد: چنین آثاری در واقع حضرت امیر (ع) را از یک شخصیت قدسی و ملکوتی که البته در چارچوب‌های زمینی و بشری زندگی کرده است به یک فرد معمولی کوچه و بازاری تنزل می‌دهند. و یا در رمان بریده برید هم به همین شکل است، یعنی ادبیاتی که حتی نمی توان آن را عامیانه دانست و نه تنها کوچه بازاری نیست بلکه اصطلاحاً چاله میدانی است، از زبان اصحاب سیدالشهدا (ع) بیان می‌شود و در واقع مشکل تنزل دادن و تحریف معنوی شخصیت‌های مهم صدر اسلام، تاریخ اسلام و تاریخ عاشورا اینجا هم پیش می‌آید. وزارت فرهنگ و ارشاد متأسفانه برخوردی با این نوع کتاب‌ها نمی‌کند و ما می‌بینیم که بارها و بارها چاپ می‌شوند و علی‌رغم نقدهای زیادی که به این کتاب‌ها می‌شود؛ این کتاب‌ها به فروش گسترده خود ادامه می‌دهند.

این‌نویسنده گفت: برای مثال حتی جنبه‌هایی مثل خشونت در این کارها هست. مثلاً در مورد جنگ‌های امیرالمومنین و نحوه جنگ ایشان به هنگام مطالعه مخاطب تصور می‌کند مشغول تماشای یک فیلم وسترن است؛ و یا بیان جنبه‌های روابط فردی، اجتماعی و خانوادگی حضرت را به شکل نادرستی نشان دادند. برای مثال فضای میان حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) را مانند عشق‌های فضای مجازی نمایش دادند. معصومان ما البته که عاشق بودند اما عشق میان حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) انقدر سطحی نبوده است، بنابراین ما می‌بینیم که نظارتی روی این کتاب‌ها نیست و هرچه جلسه نقد برگزار می‌شود، صدای کسی به جایی نمی‌رسد. در کتاب بریده بریده هم سطحی از مسائل جنسی نامناسب درباره یزید بیان می‌شود که نمی‌توان آن را به عنوان یک کار عاشورایی به مخاطب جوان معرفی کرد.

استفاده از اول شخص در نگارش درباره معصومان ممنوع است

طاووسی در ادامه گفت: پس عملاً خط قرمزی نیست، چراکه دروغ، خلاف تاریخی و تحریف نوشته و انجام می‌شود؛ همچنین سطح معصوم پایین می‌آید و گاهی این کتاب‌ها موجب وهن معصوم است. اما در فضای غیر رسمی و افرادی که در این زمینه قلم می‌زنند، خط قرمزهای جدی وجود دارد. ابتدا اینکه در واقع در حوزه نگارش درباره معصومان (ع) اساساً استفاده از اول شخص ممنوع است. در واقع ما نمی‌توانیم به درون معصوم برویم و به جای او بیاندیشیم و حدیث نفس کنیم. ما تنها می‌توانیم موارد محدودی را از منابع معتبر در خلال کار از آن حضرات نقل کنیم.

وی افزود: اینکه کل کتابی را بر اساس اول شخص و از زبان معصوم بنویسیم کلاً ممنوع است و بزرگان ما هم جرأت این کار را نداشتند و آن را انجام ندادند. برای مثال آقای حسن‌بیگی که می‌خواهد رمانی درباره حضرت امیر (ع) بنویسد، داستانی را از امروز و درباره نهج‌البلاغه را انتخاب می‌کند و یا مجموعه رمان‌هایی با نظارت بنده توسط انتشارات به‌نشر منتشر شده است که قصدمان از چاپ این رمان‌ها روایت معصوم از طریق شخصیت فرعی بوده است.

ابداع شخصیت فرعی در داستان دینی اشکالی ندارد

این پژوهشگر تاریخ اسلام ادامه داد: ابداع شخصیت فرعی و یا تخیل در اجزای داستان نیز اشکالی ندارد اما همین تخیل هم باید در چارچوب‌های درستی شکل گیرد. برای مثال آقای سلمان کدیور در اثر پس از ۲۰ سال، یک شهید به شهدای کربلا اضافه کرده است. از نظر من این کار امکان‌پذیر نیست چراکه کربلا یک مسئله مشخص و تاریخی است و نه قرار است اضافه و نه کم شود، بنابراین ما نمی‌توانیم یک شهید به کربلا اضافه کنیم. برای مثال در بعضی موارد بعضی از اشخاص هستند که اطلاعاتی از خانواده و شغل آن افراد نداریم بنابراین می‌توان در چنین مواردی از تخیل استفاده کرد چون به تاریخ لطمه نمی‌زند. البته این تخیل هم نباید به کلیت ماجرای تاریخی لطمه بزند؛ به قول علی حاتمی واقعیت تاریخی برعکس نشود.

طاووسی در پایان گفت: چیزی که احتمال می‌دهیم معصومان بیان کرده باشند، زبان حال است؛ برای مثال فردی که می‌خواهد به میدان برود طبیعی است که برای وداع می‌آید، آیت‌الله شبیری در این باره می‌فرمایند اگر زبان حال به نحوی باشد که مخاطب احتمال صحت آن را بدهد و به طور قطعی هم گفته نشود اشکالی بر آن وارد نیست. در سینمای جهان هم ارزش هنری و خیالی خودشان است که کارها را ماندگار کرده است. برای مثال در فیل‌هایی مانند گلادیاتور چون با هنر خودش و با استفاده به جا از عنصر خیال افراد مختلف را به عنوان مخاطب جذب کرده است. در رمان معصومین هم به همین شکل است، در مورد شخص معصوم هم فرد می‌تواند به شکل هنرمندانه‌ای از خیال استفاده کند.

 خبرنگار: محمدمهدی تسویه چی



منیع: خبرگزاری مهر

اندرمصائب انتشار اثری تاریخی که در انتشارات سروش خاک می‌خورد


به گزارش خبرگزاری تسنیم،‌ جواد اصغری رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است به بلاتکلیفی ترجمه انجام شده از یک اثر عظیم فرهنگی در حوزه تاریخ اسلام و ایران در انتشارات سروش انتقاد کرد. اصغری که دانشیار دانشگاه تهران و دکترای زبان و ادبیات عرب است‌، در این یادداشت ضمن تاکید بر اهمیت ترجمه کتاب حاضر و تشریح آنچه که برای ترجمه آن رخ داده می‌نویسد‌، علی‌رغم آماده بودن 12 جلد این کتاب برای انتشار‌، هیچ برنامه‌ای در انتشارات سروش برای انتشار این اثر قابل توجه که کم از تاریخ طبری ندارد،‌ وجود ندارد.

این یادداشت به شرح ذیل است:

در نمایشگاه بین‌المللی کتاب، هر فرد اهل کتاب و مطالعه وارد غرفه­‌های انتشاراتی‌های دولتی شود و کارها و آثار چاپ شده آنها را ببیند، این نکته از نگاه تیزبین او پنهان نمی­‌ماند که در این غرفه­‌های برپاشده با هزینه­‌های گزاف، کتاب دندان­‌گیری پیدا نمی­‌شود. غرفه­‌های نسبتاً خلوت­‌تر، چاپ کارهای تکراری یا فرمایشی، چاپ مکرر کتاب­‌های پیش از انقلاب، آوردن سلبریتی­‌های بی­‌ربط جهت جلب مشتری، کتاب­‌های درسی ضعیف و دیگر کارهای عجیب و غریب… . اما اینجا به عنوان یک دانشگاهی می‌‌خواهم از تجربه­ خود در خصوص همکاری با یکی از این انتشارات­‌های دولتی سخن بگویم تا برای هم­قطاران و همکارانم درس عبرتی باشد.

زمستان 1399 در دفتر کارم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران نشسته بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب ندادم. بعد پیامک داد که «من فلانی هستم و از انتشارات سروش مزاحم می­‌شوم». خودم دوباره تماس گرفتم. بعد از معرفی و کلی تعارفات که شما فلان و بهمان هستید و… گفت: «کتاب مهمی داریم که می­‌خواهیم ترجمه­‌اش کنیم و ترجمه را به شما بسپاریم. بعد گفت کتاب مدنظر انتشارات سروش برای ترجمه، انساب‌الاشراف نوشته­ احمد بلاذری تاریخ­‌نگار قرن چهارم و پنجم است که در سیزده جلد تدوین شده است.»

نام این کتاب تاریخی عظیم و بسیار پراهمیت در منابع تاریخ اسلام و ایران دوران عباسیان و امویان کافی بود تا با وجود مشغله بسیار به این پیشنهاد پاسخ منفی ندهم. بعدا با چند تن از بزرگان تاریخ اسلام صحبت کردم و برای ترجمه آن مشورت گرفتم که آیا این کار را توصیه می­‌کنند یا نه. یکی از این بزرگان و استادان، رسول جعفریان بود که بسیار بر انجام کار تاکید کرد. چنین شد که با اطمینان خاطر از درستی کارم در انتشارات سروش قراری گذاشتیم و قراردادی با مبلغ اندک منعقد شد. به آن مبلغ اندک هم اصلا فکر نکردم چون خود کار و نام انساب الاشراف و بلاذری مهم بود.اهمیت این کار کم از تاریخ طبری نداشت که هنوز هم با ترجمه ابوالقاسم پاینده برای همگان شناخته شده است.

پرداخت اولیه صورت گرفت. مقرر شد گروهی از مترجمان را گرد هم آورم تا ترجمه این 13 جلد زودتر به سرانجام برسد و من مقابله کنم. گروهی 10 نفره از بهترین مترجمان تشکیل شد. بعد از شش ماه ترجمه­‌های اولیه کم‌کم از راه می‌­رسید تا من بازبینی کنم. ترجمه­‌ها را کلمه به کلمه مقایسه و ویرایش کردم. مراجعه به منابع مختلف تاریخی و ادبی و فرهنگ­نامه­‌ها، کاری طاقت فرسا و البته لذتبخش بود. کم شدن کارم در دانشگاه از 1400 به بعد هم فرصتی طلایی بود تا همه زمان خود را صرف «انساب الاشراف» کنم. کم‌کم جلد نخست آماده شده بود، اما تصمیم گرفتیم که صبر کنیم تا همه مجلدات آماده شود تا 13 جلد را یکباره زیر چاپ ببریم. اما نمی­دانم چرا از این کلام حکمت‌آمیز ایرانی غافل شدم که «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» اواخر سال 1400 بود که کار ترجمه اولیه هر 13 جلد با تلاش شبانه‌روزی 10 مترجم به پایان رسید و طبق قرارداد، کار تحویل داده شد و حدودا 4 یا 5 جلد از کتاب را بازخوانی و ویرایش کرده بودم و آماده چاپ بود، اما ناگاه مدیریت انتشارات سروش تغییر کرد.

سروش در سال 1400 برای ترجمه و تدوین چند 10 اثر فاخر قرارداد بسته و به من و یکی دیگر از استادان به نام تاریخ قاجار پول هم پرداخت کرده بود اما مدیر بعدی یکباره و به صورت یکطرفه همه قراردادها را ملغی اعلام کرد و قرارداد فسخ فرستاد و تقاضای بازگشت مبالغی را کرد که غالب آن صرف هزینه مترجمان و زندگیشان شده بود! کاری که هیچ کارفرمایی با کارگرش نمی­‌کند! البته که بنده قرارداد فسخ را امضا نکردم و سروش هم تا همین اواخر پیدایش نبود. مدتی کار را رها کردم اما سپس باز هم به عشق کار ترجمه و تاریخ و به این انگیزه که خدمتی به فرهنگ دوران ایران پس از اسلام می­‌شود دوباره شروع کردم و تا اواخر 1403 تقریبا 12 جلد از کار آماده شد.

در این میان از حدود دی‌ماه 1402 دوباره مدیرعامل تغییر کرد و انتشارات سروش مدیر عامل یا سرپرست جدیدی پیدا کرد. از مسئول دفتر ایشان هم چندین و چند بار تقاضای وقت کردم اما خانم منشی که گویا در جریان امور گذاشته شده بود من را به معاون فرهنگی احاله می‌­داد و می­‌گفت با او صحبت کنید. مدیر محترم حتی حاضر به دیدار من و شنیدن صحبت من نشد گو اینکه حتی حاضر نشدند بنده را به ساختمان سروش راه دهند. انگار نه انگار که با آنها قرارداد دارم. البته با آن آقای معاون هم یکی دو باری تلفنی صحبت کردم و حرف‌هایم را کاملا تایید کرد و حق را به جانب من دانست، اما نهایتا نتیجه­‌ای نداشت چه همین مدیر جدید هم گویا دل در گرو کتاب کودک و رتق و فتق امور روزمره انتشارات داشت.

به ناچار چندباری نامه نوشتم و تذکر دادم که انتشارات سروش «امانت حضرت آقا در دست شماست» و برای‌شان فرستادم. اما باز هم افاقه نکرد. یک بار هم که با منشی دفتر مدیر عامل صحبت کردم گفتم: «به آقای مدیرعامل بفرمایید الان سه سال از قرارداد گذشته. سروش پول بیت‌المال را به من داده. نمی­‌خواهید حداقل بپرسید پول بیت‌المال چه شد؟! نمی­‌خواهید کار نهایی را تحویل بگیرید؟!» که البته هیچ جوابی نگرفتم. اما نهایتا در تابستان 1403 بود که ظاهرا حسابدار جدید به انتشارات آمده بود. خانم حسابدار تماس گرفت بابت در جریان قرار گرفتن از روند امور و گفت می­‌خواهم کمک کنم. من هم با ناامیدی توضیح موجزی دادم. البته ناامیدی­‌ام بی‌جا نبود و اتفاق خاصی نیفتاد. اما در اواخر سال 1403 سرانجام آقای مدیرعامل یا همان سرپرست محترم تحرکاتی از خود نشان داد که گویا اراده­‌ای حاصل شده تا سرانجام کار به نتیجه برسد و این اثر ماندگار چاپ شود. علت هم یکی نامه رسمی من بود که زودتر کار را چاپ کنید و بوی شکایت از آن برمی­‌آمد و دیگر اینکه گویا به وی مشورت داده بودند که این اثر بسیار مهم است و رسول جعفریان بر آن مقدمه نوشته و احتمال بردن جایزه سال دارد و از این حرف­ها. به هر حال کارنامه­‌ای است! ملاقاتی حضوری فراهم شد و جناب سرپرست وعده‌­هایی پرطمطراق دادند. اما باز هم کار بر زمین ماند و به بیراهه­‌هایی کشانده شد تا نهایتا کار چاپ نشود.

به هر حال اکنون که در خرداد 1404 هستیم تنها کاری که شده این است که سه جلد از کتاب تبدیل به ماکت شده که آن هم به دلیل دلسوزی یکی دو نفر از کارکنان داخلی این انتشارات است. الان هم اگر کسی از «بالا» به جناب سرپرست زنگ بزند و پیگیر ماجرا شود قطعا پاسخ درخوری دریافت خواهد کرد که «کار در حال انجام است و این هیاهوی رسانه‌­ای است و اینها همه کذب است و…» از این جور توجیهات. با این وضع دیگر اندیشیدن به نمونه‌خوانی و ویرایش کتاب، تهیه نمایه و فهرست­‌های موضوعی و … خنده‌­دار است و فکر می‌­کنم یکی از کتاب­‌های مهم فرهنگ ما مُثله شده است. بله همه اینها در ظاهر در این نوع انتشارات­‌ها وجود دارد و کارمندهای ویرایش و نمونه خوان و تولید و… هر صبح سر ساعت کارت کارت می­زنند و مشغول به کارند و حقوق­ بگیر سازمانند. اما به واقع حاصل همان است که در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شاهد آن هستیم.

باری دوستان، مترجمان، استادان، و همکاران عزیز! خودشان از من درخواست کردند که ترجمه کن و بعد از یک سال که کار تمام شد گفتند نمی‌­خواهیم! پولمان را هم پس بده! اکنون وضع بدتر شده. هر روز می­‌گویند چاپ می­‌کنیم اما هم خودشان و هم من، می­‌دانیم که چنین نکرده و نمی­‌کنند. حاضر هم نیستند به ثمر رسیدن آن را از طریق ناشر دیگری بپذیرند و اینگونه، کاری که سال­ها برایش زحمت کشیده و سلامت جسم و جان و روانم برای آن هزینه شده به بن بست می­‌کشانند. واقعا کسی هست که حاضر باشد این 13 جلد را مجددا به نام خودش ترجمه و چاپ کند؟

اینگونه یک کتاب اصیل فرهنگ و تاریخ اسلام و ایران، در نطفه خفه می­‌شود و هیچ کس را یارای احیای آن نیست. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود و اقتصاد نشر همین باشد و مدیران دولتی اینگونه باشند گمان نمی‌­کنم این کتاب 13جلدی عظیم که ترجمه آن آماده چاپ است به ثمر برسد. فاعتبروا یا اولی الابصار!

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

علی بوتراب است و من خاک پایش؛ به عالم شرف دارد این خاک بودن


به گزارش خبرنگار مهر، محمود حبیبی کسبی، شعر تازه‌ای برای امیرالمومنین حضرت علی بن ابی‌طالب (ع) سروده که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

این غزل را در ادامه می‌خوانیم؛

*

به پای غلام علی خاک بودن

می‌ارزد به سلطان افلاک بودن

همه افتخار خلایق همین است

طفیل شهنشاه لولاک بودن

خوشا در صف سینه‌چاکان حیدر

چنان کعبه‌ی پیرهن‌چاک بودن

علی بوتراب است و من خاک پایش

به عالم شرف دارد این خاک بودن

طواف ضریحش چنان مستی آرد

که انگور روییده از تاک بودن

به سینه زند سنگ نام علی را

چه شغل شریفی‌ست حکاک بودن

هوای بهشت از سر ما پریده

خوشا در نجف خاک و خاشاک بودن

به پای علی سوخت، این کار زهراست

در آتش چو پروانه بی‌باک بودن

به روز قیامت فقط مهر مولاست

ترازوی آلوده یا پاک بودن

دمی شادی دیدنش وقت مردن

می‌ارزد به یک عمر غمناک بودن



منیع: خبرگزاری مهر

نشست خبری هفدهمین جایزه جلال برگزار می‌شود


به گزارش خبرگزاری مهر، نشست خبری هفدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد روز یکشنبه ۳۰ دی در سرای کتاب موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار می‌شود.

برنامه مورد اشاره با حضور ابراهیم حیدری مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران، مسعود کوثری دبیر علمی هفدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد و حامد محقق معاون شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب و ادبیات ایران همراه است.

این‌نشست خبری روز یکشنبه ۳۰ دی از ساعت ۱۰ در سرای کتاب موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران واقع در خیابان انقلاب اسلامی، بین خیابان فلسطین و خیابان برادران مظفرجنوبی، شماره ۱۰۸۰ برگزار می‌شود.



منیع: خبرگزاری مهر

نامه مالکوم ایکس از مکه به دوستان آمریکایی‌اش


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم‌، یکی از سفرنامه‌های حج نوشته شده در سال‌های اخیر‌، «اعترافات شهر خدا» نام دارد که به قلم سید‌مجید حسینی از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است که با زبانی شاعرانه و پراحساس، ماجرای سفر خود به ریاض و زیارت خانه‌ خدا در شهر مکه را روایت کرده است؛ روایتی که در عین برخورداری از وجه مستندگونه، آکنده از ظرایف ادبی و لطایف فکری‌ است.

حسینی در این اثر ماجرای عزیمتش به حجاز را شرح داده است؛ شرحی پرآب‌وتاب، که سرشار از ظرافت‌های فکری و زبانی است. شور مذهبی مؤلف، در خط به خط این اثر موج می‌زند. زبان او، به تناسب درونمایه‌ اثرش، توأمان از خاک و افلاک نشان دارد. 

حسینی در مقدمه کتاب اشاره می‌کند که در این سفر،‌ 3 پسر همراهم هستند؛ دو درون و یکی بیرون. جنگ و دعوا، قیل و قال و گفت‌وگوی این 3 پسر تمام مسیر سفرم را در هم ریخت و سفرم شده آشتی دادن این دو نفر. پسر اول، جوانی است در درونم که 10 سال پیش در چنین روزهایی به این سرزمین آمد؛ سخت مودب است، اهل قرآن، نماز و همه متون مذهبی. پسر دوم اما سخت بازیگوش است، گوشش به حرف‌ها، متن‌ها گرفتار نیست. تو گویی اصلا زاده شده که گوش ببندد و دهان باز کند و البته زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد… پسر سومی هم هست که جزء من است اما در بیرونم. بخشی از وجود اما خارج از وجود: پسرم امیر که همراهم است…»

نویسنده در این سفرنامه، تقابل‌های درونی و بیرونی خود را بیان می‌کند‌، که می‌توان آن‌ها را بازنمودی از تقابل امر الهی و امر دنیوی نیز دانست. 

در بخشی از این کتاب، حسینی از تلاش خود برای نوشتن از سیاه‌پوستان مسلمان سخن می‌گوید و اشاره می‌کند: « می‌خواستم چند خطی هم بنویسم در وصف این انسان‌های سخت سفید که ما رنگشان را سیاه می‌بینیم در مکانی که خانه‌اش سیاه است و سنگ‌هایش سفید. اما دیدم هر چه بنویسم، از چیزی که یک سیاه نوشته و تمام وجودش رنج بوده بهتر نمی‌شود. این است که نامه مالکوم ایکس را که از مکه به دوستانش در آمریکا نوشته و اثر همه رنگ‌ها درونش هست اینجا آوردم.

مالکوم این نامه را سالها پیش نوشته اما آنقدر مال امروز است که اگر داخل مطاف قدم بزنی، حس‌اش می‌کنی و رنجش را می‌بینی من درون مطاف این رنج را دیدم.

او به سال 1964 چنین نوشته است:

«هرگز شاهد چنین پذیرایی صمیمانه و روح تاثیر‌گذار برادری حقیقی که همه انسان‌ها از هر رنگ و نژاد در این خانه مقدس قدیمی خانه ابراهیم، محمد(ص) و همه دیگر پیامبران صاحب کتاب مقدس آن را تجربه می‌کنند، نبوده‌ام. در هفته گذشته مهربانی و صمیمیتی را که در پیرامونم از انسان‌های همه رنگ‌ها مشاهده کردم مرا کاملا شیفته و مجذوب خود کرد.

سعادت نصیبم شد شهر مقدس مکه را زیارت کنم. هفت بار دور کعبه را با راهنمایی طواف‌کننده جوانی به نام محمد گشتم. از چاه زمزم آب نوشیدم هفت بار میان تپه‌های صفا و مروه سعی کردم. در شهر قدیمی مدینه عبادت را بر جای آوردم و نیز در صحرای عرفات نماز گزاردم.حج 1404 ,

ده‌ها هزار زائر از سراسر جهان در آنجا حضور داشتند از رنگ‌های مختلف از بلوندهای چشم آبی تا آفریقایی‌های سیاهپوست. اما همه ما در یک مناسک مشابه شرکت کردیم، روح اتحاد و برادری را نشان دادیم که تجاربم در آمریکا مرا بدانجا رساند تا بر این باور باشم که هرگز میان سفید و غیر سفید هیچ تفاوتی وجود ندارد.

آمریکا باید اسلام را درک کند، چون اسلام تنها دینی است. که جامعه‌اش را از مشکل نژاد پرستی رهایی می‌دهد. در طول مسافرت‌هایم در جهان اسلام با مردمی که در آمریکا «سفید» تلقی شده‌اند دیدار گفت‌و‌گو و حتی غذا خورده‌ام، اما انگاره سفید از دین اسلام از ذهن آنها زدوده نشده است. هرگز چنین شاهد صمیمیت و برادری حقیقی همه رنگ‌های بشری در کنار همدیگر جدا از رنگشان نبوده‌ام. 

شاید شما به خاطر واژگانی که از زبان من بیرون می آیند. شگفت‌زده شوید. اما در این حج آنچه دیدم و تجربه کردم مرا وادار کرد، الگوهای اندیشه‌های گذشته‌ام را دوباره سامان بدهم و برخی از استدلال‌های گذشته‌ام را کنار بگذارم این کار برای من خیلی دشوار نبود. به رغم اعتقادات سختم همواره فردی بودم که تلاش می‌کنم با واقعیت‌ها مواجه شوم و واقعیت زندگی را قبول کنم، چون تجربه جدید و دانش جدید آن را نشان می‌دهد.

همواره ذهنی باز داشتم که لازمه آن انعطاف‌پذیری است که باید دست به دست با هر شکل به جست‌و‌جوی هوشمندانه حقیقت بچرخد. طی یازده روز گذشته اینجا در جهان اسلام از یک بشقاب غذا خورده‌ام از یک لیوان آب خورده‌ام و در یک تختخواب خوابیده‌ام و در همان حال خدای واحدی را عبادت کرده‌ام. با مسلمانانی که چشمانشان آبی‌ترین آبی‌ها، موهایشان بلوندترین بلوندها و پوست‌هایشان سفیدترین سفیدها بودند، در واژگان و اعمال و کردارهای مسلمانان، سفیدپوست همان احساس صمیمیتی را کردم که در میان مسلمانان آفریقایی سیاهپوست نیجریه، سودان و غنا داشتم.

همه ما حقیقتاً یکی بودیم (برادر)، چون با اعتقادشان به خدای واحد، سفید را از ذهنیتشان، سفید را از رفتارشان و سفید را از انگاره‌شان دور کرده بودند.

من می‌توانستم از اینجا ببینم که شاید اگر آمریکاییان سفیدپوست می‌توانستند یگانگی خداوند را بپذیرند، در آن صورت شاید آنها هم می‌توانستند در واقعیت یگانگی انسان را بپذیرند و از سنجش و آسیب وارد کردن به دیگران از لحاظ تفاوت در رنگ بپرهیزند. نژا‌د‌پرستی بسان یک سرطان لاعلاج آمریکا را غرق در خود کرده است، قلب آمریکاییان سفیدپوست مسیحی باید بیشتر پذیرای راه حل اثبات شده برای چنین مشکل ویرانگری باشد.

شاید اکنون همین می‌تواند آمریکا را از فاجعه قریب‌الوقوع نجات بدهد؛ همان ویرانی‌ای که نژادپرستی بر سر آلمان آورد و سرانجام خود آلمانی‌ها را نابود کرد.

هر لحظه این سرزمین مقدس به من توانایی می‌دهد تا بینش‌های معنوی‌تری به آنچه در آمریکا میان سیاه و سفید روی می‌دهد، داشته باشم؛ سیاهپوستان آمریکا هرگز نمی‌توانند به خاطر خصومت‌های نژادی مورد سرزنش قرار بگیرند. آنها فقط به نژادپرستی آگاهانه سفیدپوستان آمریکا واکنش نشان می‌دهند. اما زمانی که نژادپرستی آمریکا را در مسیر خودکشی می‌برد، من از تجاربی که با آنها داشتم به این باور می‌رسم که سفید پوستان نسل جوان‌تر در کالج‌ها و دانشگاه‌ها دست‌نوشته‌های روی دیوارها را خواهند دید و بسیاری از آنها به مسیر معنوی حقیقت روی خواهند آورد؛ تنها مسیری که برای آمریکا مانده است تا از مصیبتی که نژادپرستی به ناگزیر باید به آن بینجامد، اجتناب کند.

هرگز چنین عزیر نبوده‌ام، هرگز چنین احساس تواضع و احساس ارزشی نداشته‌ام چه کسی به رحمت‌هایی اعتقاد دارد که بر سیاه‌پوستان باریده است؟ چند شب پیش مردی که در آمریکا سفیدپوست نامیده می‌شد یک دیپلمات سازمان ملل، یک سفیر، ملازم شاهان، سوئیت هتلش، تختش را به من داد….. هرگز چنین رویایی را در سر نداشتم که پذیرای عزت و احترام از یک سیاهپوست باشم؛ احترام و عزتی که در آمریکا نصیب یک شاه می‌شود.

ستایش مخصوص خداوند عزوجل، مالک تمام جهانیان است.»

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

عرضه یک‌کتاب «خیلی محرمانه» در بازار نشر؛ از روزهای تاریک ترور تا زندگی با ضدانقلاب


به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «خیلی محرمانه؛ خاطرات حسن تابان‌منش از کودکی تا پایان ماموریت در مصر» نوشته فاطمه ملکی به‌تازگی توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب هفدهمین‌عنوان از مجموعه «خاطرات شفاهی» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

کتاب پیش‌رو دربرگیرنده خاطرات یکی از مسئولان امنیتی وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران است که بیش از ۳۰ سال با گروهک منافقین، نیروهای حزب توده و معاندین جمهوری اسلامی ایران مبارزه کرده و در سال‌های دفاع مقدس و پس از جنگ ماموریت‌های امنیتی و اطلاعاتی را در خارج از کشور انجام داده است.

راوی این‌خاطرات متولد سال ۱۳۴۲ در شیراز است. او فعالیت اجتماعی و سیاسی را از اتحادیه انجمن اسلامی دبیرستان و هنرستان‌های شیراز آغاز کرد و سپس پایش به سپاه پاسداران کشید شد. تابان‌منش با گذراندن دوره‌های آموزشی و تخصصی، وارد مبارزه با نیروهای سازمان مجاهدین خلق و حزب توده شد و با شروع ناآرامی‌های غرب کشور، برای مبارزه با ضدانقلاب تجزیه‌طلب و نیروهای کومله و دموکرات راهی کردستان شد. پس از ۲ سال مبارزه در این‌جبهه، به لبنان اعزام شد و مسئولیت‌های گوناگونی را به عهده گرفت و نیروهای جبهه مقاومت را آموزش داد.

حسن تابان‌منش در ماموریت‌های دیگری در کشورهای اروپایی از جمله بوسنی، کرواسی و … تا روزگار اخیر که بحران سوریه پیش آمد، شرکت کرد و آخرین‌ماموریت اطلاعاتی خود را نیز در کشور مصر انجام داد. خاطرات او از این‌ماموریت‌ها در قالب جلسات گفتگو با نویسنده کتاب تهیه و تدوین شده‌اند. در این‌مسیر هم ملاحظات امنیتی باعث شده برخی از اسامی به‌صورت اسم جهادی یا به‌صورت اسم کوچک درج شوند. برخی از عملیات‌ها و ماموریت‌های راوی به‌دلیل بالابودن ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی به‌صورت گذرا مطرح شده و روایت مشروح ندارند.

خاطرات تابان‌منش در «خیلی محرمانه» در ۲۰ فصل تدوین شده‌اند که عناوین‌شان به این‌ترتیب است:

«زیر نگاه شاه‌چراغ»، «تهران شده فلسطین»، «اتحادیه با من»، «حسرت شانزده‌سالگی»، «روزهای تاریک ترور»، «زیر یک‌سقف»، «جدال با منافقین»، «آقای قاضی»، «زندگی با ضدانقلاب»، «به‌سوی جبهه قدس»، «چالش‌های یک‌منازعه»، «جنگ اول خلیج فارس»،‌ «از اصفهان تا بوسنی»، «به‌درخواست حاج‌قاسم»، «اعزام به صربستان»، «سفر به کرواسی»، «یک ماموریت کوتاه»، «رصد انقلاب‌ها»، «در بحران سوریه» و «آخرین‌ماموریت: مصر».

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

زمستان سال ۱۳۶۰، منافقین وقتی می‌خواستند عملیات کنند، ماشینی را سرقت می‌کردند. بعد با همان ماشین سرقتی می‌رفتند و عملیات ترور را انجام می‌دادند. دوتا از منافقین جلوی ماشینی را گرفته بودند. صاحب ماشین را پیاده کرده بودند و ماشینش را برده بودند. او هم افتاده بود دنبال سارقان. حوالی خیابان نادری، ماشین‌های گشت به او رسیده بودند. من هم با موتور می‌رفتم به‌سمت خانه که با آن‌ها مواجه شدم. آن‌شخص ماجرا را برای بچه‌های گشت تعریف کرد و گفت سارقان ماشین را بردند توی حیاط. من هم بچه‌های عملیات را خبر کردم.

یک‌خانه قدیمی با سقف شیروانی بود. دور و اطراف خانه را محاصره کردیم. من و بچه‌های عملیات رفتیم سمت دیوار. محسن از همکارانم بود. او از روی دیوار رفت بالا و پرید روی شیروانی. همان‌موقع صدای چاشنی نارنجک را شنیدم. خواستم داد بزنم: «محسن بیا پایین!» ولی دیر شده بود و نارنجک زیر پایش منفجر شد. ساچمه‌ها از پایین پا تا کمرش پخش شد. با یکی از بچه‌ها، محسن را بغل کردیم و از نردبان آوردیم پایین و تحویل بچه‌ها دادیم تا او را به بیمارستان برسانند. اُورکتم پر از خون شده بود. مردم هم توی خیابان جمع شده بودند. من باز برگشتم توی خانه. می‌خواستم ببینم چه بر سر منافق آمده است. رفتم زیر شیروانی. دیدم سیانور خورده و مُرده. جنازه‌اش را فرستادم پایین و بچه‌ها او را بردند پزشکی قانونی برای تشخیص هویت تا معلوم شود کیست. بعد از عملیات رفتم بیمارستان. محسن هنوز توی اتاق عمل بود. رفتم داخل اتاق عمل. دیدم دکترها تک‌تک ترکش‌ها را از تن محسن در می‌آورند. لباس تنش نبود و او هم از این‌موضوع خجالت می‌کشید. دیگر نماندم و از اتاق رفتم بیرون. عصب پایش قطع شد و دیگر نتوانست درست راه برود.

این‌کتاب با ۳۷۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۳۰۰ هزار تومان منتشر شده است.



منیع: خبرگزاری مهر

توصیف زیبای شهید آوینی از بقیع


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم‌،‌ در تمامی سفرنامه‌های منتشر شده از حج،‌ معمولا راوی تلاش داشته تا ضمن بازگوشش خاطرات سفر خود‌، بخشی را نیز به توصیف اماکن متبرکه دو شهر مکه و مدینه اختصاص دهد،‌ یکی از بخش‌های جدانشدنی روایت‌ها از سفر حج‌، روایت‌های غریبی است که سفرنامه‌نویسان از قبرستان بقیع داشته‌اند،‌ روایت‌هایی که بغض فروخورده شیعه را در خود جای داده است.

یکی از زیباترین روایت‌ها از قبرستان بقیع روایت شهید مرتضی آوینی است،‌ آوینی در سفرنامه خود «سفر به سرزمین نور» که سفرنامه‌ای بسیار کوتاه است،‌ درباره بقیع می‌نویسد: 

«ای بقیع ای گنجینه‌دار فریاد
خطاب ما اینجا با عاشقان است.
و با دردآشنایان
که این حکایت را دیگر هر دلی تاب شنیدن ندارد.
ای اشک مهلتی
تا بازگویم حکایتی را که قرن‌هاست در سینه‌ام مستور مانده است.
و دردآشنایی نیافته‌ام که این راز سر به شهر را با او زمزمه کنم.
اینجا گورستان بقیع است.
و این خاک گنجینه‌دار فریادی است.
که قرن‌ها ارباب جور آن را در سینه ما محبوس کرده‌اند.
و هرچند اشک ما تاپ مستوری نداشته است.
اما این بار
این بغضی نیست که فقط با گریه باز شود
و این جراحت نه جراحتی است که با مرهم اشک شور التیام یابد.
حکایت بقیع حکایت غربت است غربت اسلام و با که باید این راز را باز گفت
که اسلام در مدینهةالنبی از همه جا غریب‌تر است؟
خطاب ما اینجا با عاشقان است
و با درد آشنایان
که این حکایت را دیگر هر دلی تاب شنیدن ندارد.
ای چشم خون ببار تا حجاب از تو بردارند
و ببینی که این خاک
گنجینه‌دار نور است و مدفن عشق
و اینجا بقعه‌ای است از بقاع بهشت
و آن نفخه‌ای که در بهشت روح می‌دمد.
از سینه این خاک بر می‌آید
چرا که اینجا مدفن کلیدداران بهشت است.
و اگر حجاب از گوش‌ها و چشم‌ها بردارند
طنین ناله کروبیان را در ملکوت اعلی خواهی شنید
و خواهی دید که چگونه فرشتگان بال در بال
جلوه‌های جاودانی رحمات خاص حضرت حق را بر این خاک گسترانیده‌اند.
ای بقیع مطهر
ای رازدار صدیق صدیقه اطهر
و ای هم‌نوای مولا مهدی
آنگاه که غریبانه آنجا به زیارت می‌آید.
ای بقیع مطهر ای گنجینه‌دار نور
ای مدفن عشاق و ای حکایت‌گر غربت
به راستی این راز را با که باید گفت
که اسلام در مدینه النبی از همه جا غریب تر است؟
ای بقیع مطهر منتظر باش
اگر آنان توانستند که نور را در حبس کشند
تو هم غریب خواهی ماند.
ای بقیع با ما سخن بگو
با ما از رازهای سربه مهری که در سینه داری بگو
ای بقیع ای هم نوای مولا مهدی
ای رازدار آن یار غریب
بگو آنجا چه می‌گذرد هنگامی که او به زیارت قبور می آید؟
بگو با ما بگو
لابد صدای گریه غریبانه آن یار مضطر را هنگامی که بر غربت اسلام می‌گرید شنیده‌ای؟
بگو با ما بگو که حبیب ما
در رازگویی‌های علی‌وار خویش
و در مناجات‌های سجادانه‌اش چه می‌گوید؟
ای تربت مطهر
ای آن که بر تربت تو جای جای
نشانه پای حبیب ما و اثر اشک‌های غریبانه او باقی است
ای هم نوای امن یُجیب مولا مهدی
ای مصداق طبتم وطابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ
ای کاش ما به جای خاک تو بودیم
و هنگامی که آن یار غایب از نظر به زیارت قبور می‌آمد
بر پای او بوسه می‌زدیم
ای بقیع ای تربت مطهر
ای کاش ما نیز چون تو می‌توانستیم که با آن محبوب
وقتی که امن یجیب می‌خواند هم‌نوا شویم
و به راستی که امن یجیب حکایت دل پرغصه اوست.
گوش کن…
أمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إذا دعاه ویکشف السوء ویَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ (نمل، 42)
چرا که اوست مصداق اتم مضطر
و خلافت ارض میراثی است که به او باز می‌گردد.
و ای بقیع مطهر، منتظر باش
اگر آنان توانستند که برای همیشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند تو نیز غریب خواهی ماند.

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

رونمایی از پوستر هفتمین جایزه ارغوان


به گزارش خبرگزاری مهر، پوستر هفتمین دوره جایزه ادبی ارغوان با موضوع «چمدان» و طراحی مجید عباسی رونمایی شد.

مجید عباسی در نوشتاری درباره طراحی پوستر این جایزه توضیح داده است:

«وقتی از موضوع جایزه مطلع شدم، اولین تصویری که به ذهنم رسید، چمدانی بود که دربرگیرنده‌ خاطرات و هویت فرد است؛ چیزی فراتر از یک وسیله‌ی ساده‌ی سفر. چمدان نمادی از حرکت و جابجایی است؛ نشانه‌ای از ترک گذشته به امید ساختن آینده‌ای تازه که در عین القای هیجان، بار سنگین دلتنگی و چالش‌های ناشی از جدا شدن از ریشه‌ها را نیز به همراه دارد. به نظرم «چمدان» بازتاب‌دهنده‌ی تجربه‌ی مشترک بسیاری از انسان‌ها در دنیای امروز است که مهاجرت به واقعیتی روزمره تبدیل شده؛ اما استفاده مستقیم از تصویر چمدان برای این مسابقه، آن هم با موضوع «چمدان» کافی و قانع‌کننده به نظر نمی‌رسید. به همین دلیل به‌جای تصویر چمدان، از نمای پنجره‌ی هواپیما استفاده کردم؛ نمادی از سفر، تغییر، و چشم‌اندازهای تازه که حس فاصله گرفتن از گذشته و نزدیک شدن به مقصدی ناشناخته را تداعی می‌کند. این تصویر فضای میان گذشته و آینده را به نمایش می‌گذارد و حس تعلیق مهاجرت را به‌خوبی القا می‌کند. پنجره‌ی هواپیما می‌تواند لحظه‌ی عبور از مرزهای جغرافیایی و احساسی را به تصویر بکشد؛ لحظه‌ای که با امید و انتظار همراه است، اما اندوه و دلتنگی نیز در آن نهفته است. از این نظر، این تصویر به‌خوبی تضادهای درونی یک مهاجر را بازتاب می‌دهد؛ اشتیاق برای شروعی تازه و دلتنگی برای گذشته.»

هفتمین دوره جایزه داستان کوتاه ارغوان با دبیری اوژن حقیقی ویژه نویسندگان زیر ۳۰ سال، برگزار می‌شود. مهلت ارسال آثار به این‌رویداد از اول دی‌ تا ۱۵ فروردین ۱۴۰۴ است و داستان‌های کوتاه باید به صورت تایپ‌شده در فرمت‌های .doc. docx و .rtf در سامانه پایگاه اینترنتی جایزه «ارغوان» به نشانی www.jayezeharghavan.ir ثبت شوند.



منیع: خبرگزاری مهر

ثبت ۹۶۵ هزار مشارکت در جشنواره کتابخوانی رضوی


به گزارش خبرگزاری مهر، محمدرضا اسفاری مدیرکل ترویج کتابخوانی و امور فرهنگی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، با اشاره به اتمام مهلت شرکت در سیزدهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی در پایان آذرماه ۱۴۰۳ گفت: میزان مشارکت و ارسال اثر در دو بخش مکتوب و الکترونیک به دبیرخانه جشنوراه ۹۶۵ هزار و ۲۷۱ مورد است.

وی افزود: این دوره از جشنواره بعد از آسیب‌شناسی صورت گرفته و انجام اصلاحات فرایندی با تعهد به گاه‌شمار جشنواره، برابر تاریخ فراخوان به مدت ۹ ماه، به اتمام رسید.

مدیرکل ترویج کتابخوانی و امور فرهنگی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور گفت: در حال حاضر فرآیند داوری در جریان است که شاهد افزایش کیفیت آثار نسبت به دوره‌های پیشین هستیم. در تلاش هستیم پس از اتمام داوری، اختتامیه جشنواره را پیش از پایان سال جاری برگزار کنیم.

اسفاری گفت: مشارکت بین‌المللی را یکی از ویژگی‌های این دوره از جشنواره توصیف کرد و گفت: ۱۵۷ هزار و ۲۲۳ مورد مشارکت بین‌المللی این دوره ثبت شده است که اغلب از کشورهای عرب‌زبان شامل لبنان و سوریه است. همزمانی برگزاری این دوره از جشنواره با تحولات منطقه و شرایط خاص مردم مظلوم فلسطین و لبنان، موجب شد تا در این مناطق، بخش ویژه این دوره با موضوع حضرت محمد(ص) را مورد توجه بیشتری قرار دهیم. با هدف انجام اقدام فرهنگی برای خانواده‌های لبنانی و سوری که در حملات رژیم اشغالگر قدس دچار آسیب شده بودند، منابع جشنواره که به زبان عربی ترجمه شده بود در اختیارشان قرار گرفت و توانستند در بخش‌های مسابقه نقاشی و مکتوب، شرکت کنند.

وی در پایان گفت: سیزدهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی، با هدف ترویج کتابخوانی و توسعه کرامات انسانی و حیات طیبه توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، با همکاری بنیاد بین‌المللی فرهنگی هنری امام رضا(ع) و معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بر مبنای ۵ عنوان کتاب با موضوع امام رضا (ع) و ۴ عنوان کتاب با محوریت پیامبر اکرم (ص) برگزار شد که اشاعه و ترویج فرهنگ و معارف ائمه معصومین(ع) و آموزه‌های آن به ویژه فرهنگ منور رضوی؛ گسترش فعالیت‌های کتابخوانی و مطالعه کتاب‌های مرتبط با سیره حضرت محمد(ص) و حضرت امام رضا(ع)؛ شناسایی و معرفی کتاب‌های فاخر مرتبط با فرهنگ و سیره اهل بیت(ع) از طریق انتشار گسترده این آثار و تولید محتوای ادبی و هنری کتاب‌محور ناظر به فرهنگ معصومین(ع) در فضای فرهنگی جامعه، از اهداف این دوره از جشنواره بود.



منیع: خبرگزاری مهر

کعبه در نگاه شریعتی: کعبه یک بام است،‌ بام پرواز!


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم‌، یکی از مشهورترین سفرنامه‌های حج نوشته شده در دوران معاصر سفرنامه علی شریعتی است که با عنوان «حج» در سال 1349 ـ 1350 و به دنبال دومین سفر شریعتی به مکه تنظیم شد و توسط حسینیه ارشاد برای اولین بار در سال 1350 به چاپ رسید.

شریعتی در چاپ بعدی این کتاب تصحیحاتی انجام داد و عنوان کتاب را به «تحلیلی از مناسک حج» تغییر داد. فرم و ساختار کتاب «حج» علی شریعتی متأثر از مناسک حج بوده و به نوعی می توان آن را یک کتاب سفرنامه دانست. این کتاب به گفته شریعتی سفرنامه یک حج‌کننده مسلمان است. کتاب «حج» رساله فقهی نیست، بلکه رساله فکری است.

شریعتی در این کتاب تأکید دارد که یک متخصص فقه و کلام نیست، بلکه صرفاً خود را یک حج‌کننده مسلمان می‌داند، سعی می‌کند فارغ از عادت‌های معمول درباره تجربه دینی‌اش سخن بگوید و از این حرکت می‌توان به عنوان گامی در جهت دموکراتیزه کردن برداشت‌های دینی یاد کرد. شریعتی تأکید دارد از این کار در پی آن است که کتاب خواندنی قرآن خوانده شود.

در نگاه شریعتی حج تمامی اسلام است و خدا هر چه را خواسته است به آدمی بگوید یکجا در حج ریخته است. اسلام با هجرت و حرکت است که معنا می‌یابد. هجرت هم یعنی کار هاجری کردن و هاجر هم یکی از قهرمانان داستان حج است. بنابراین حج ، «هجرت» و «حرکت» را توامان با خود دارد.

در بخشی از این سفرنامه شریعتی در توصیف خود از مکه می‌نویسد:‌

«در آستانه مسجدالحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، و در وسط، یک مکعب خالی و دگر هیچ! ناگهان برخود می‌لرزی، حیرت، شگفتی! اینجا… هیچ‌کس نیست، اینجا… هیچ‌چیز نیست… حتی چیزی برای تماشا! یک اتاق خالی! همین!

احساسات بر روی پلی قرار می‌گیرد، زمو باریک‌تر از لبه شمشیر، برنده‌تر! قبله‌ ایمان ما، عشق ما، نماز ما، حیات ما و مرگ ما همین است؟ سنگ‌های سیاه و خشن و تیره‌رنگی بر روی هم چیده شده و جرزش را با گچ ناهموار و ناشیانه بندکشی کرده‌اند و دگر هیچ! ناگهان تردید، یک سقوط در جانت می‌دود! اینجا کجا است؟ به کجا آمده‌ایم؟ قصر را می‌فهمم: زیبایی یک معماری هنرمندانه، معبد را می‌فهمم: شکوه قدسی و سکوت روحانی در زیر سقف‌های بلند و پرجلال و سراپا زیبایی و هنر! آرامگاه را می‌فهمم: مدفن یک شخصیت بزرگ، یک قهرمان نابغه، پیامبر، امام!..

اما این؟ در وسط میدانی سرباز، یک اتاق خالی. نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچ‌بری، نه… حتی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهری، مدفن بزرگی … که زیارت کنم، که او را بیاد آورم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطه‌ای، چهره‌ای، واقعیتی، عینیتی، بالاخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد.

اینجا هیچ چیز نیست، هیچ‌کس نیست. ناگهان می‌فهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ‌کس نیست، هیچ‌چیز نیست، هیچ پدیده‌ای احساس تو را به خود نمی‌گیرد. ناگهان احساس می‌کنی که کعبه یک بام است. بام پرواز. احساس تو ناگهان کعبه را رها می‌کند و در فضا پر می‌گشاید. آنگاه، «مطلق» را حس می‌کنی! ابدیت را حس می‌کنی.

آنچه را که هرگز در زندگی تکه‌تکه‌ات، در جهان نسبی‌ات نمی‌توانی پیدا کنی، نمی‌توانی احساس کنی، فقط می‌توانی فلسفه ببافی. اینجا است که می‌توانی ببینی مطلق را، بی‌سویی را، «او» را!

چه خوب که اینجا هیچ‌کس نیست و چه خوب که کعبه خالی است!

کم‌کم می‌فهمی که توبه زیارت نیامده‌ای، تو حج کرده‌ای. اینجا سرمنزل تو نیست. کعبه، آن سنگ نشانی است که ره گم نشود. این فقط یک علامت بود، یک فلش، فقط به تو، جهت را می‌نمود، تو حج کرده‌ای، آهنگ کرده‌ای؛ آهنگ مطلق، حرکت بسوی ابدیت، حرکت ابدی رو به او. نه تا کعبه. کعبه، آخر راه نیست، آغاز است!

در اینجا، نهایت تنها نتوانستنِ توست، مرگ و توقفِ تو است؛ اینجا، آنچه هست، حرکت است و جهت و دگر هیچ!

اینجا، میعادگاهِ خدا، ابراهیم، محمد و مردم است. و تو؟ تا «تویی»، اینجا غایبِی، مردم شو! ای که جامه مردم بر تن داری، که مردم، ناموس خدایند، خانوادهٔ خدایند، و خدا نسبت به خانواده خود از هر کسی غیرتمندتر است!

و اینجا، حرمِ اوست، درون حریم او، خانه اول اینجا «خانه مردم» است.

«إنَّ أوَّلَ بیتٍ وضعَ للناسِ للَّذی ببکة مبارَکاً وهدىً للعالمین»

و تو، تا «تویی»، در حرم راه نداری.

بیت عتیق است. عتیق، از «عتق»، آزاد کردن بنده، عتیق، آزاد! خانه‌ای که از مالکیت شخصی، از صاحب خانه خدا است، اهل خانه مردم سلطنتِ جباران و حکام آزاد است؛ کسی را بر آن دستی نیست. صاحب خانه، خداست؛ اهل خانه، مردم.

و این است که هرگاه چهار فرسنگ از شهر، دهکده، خانه‌ خود دور شوی، نمازت را نیمه‌تمام می‌خوانی، نماز مسافر. اما اینجا، از هر گوشه‌ی جهان که بیایی، نمازی کامل می‌خوانی؛ چون به خانه‌ خود آمده‌ای، مسافر نیستی، به میهن، دیار، حریم امنیتت، خانه‌ات بازگشته‌ای. در سرزمین خود غریب بودی، مسافر بودی، اینجا، ای نی بریده، مطرود، تبعیدی غربت زمین: انسان! به نیستان خویش بازگشته‌ای، به زادگاه راستین خویش رجعت کرده‌ای.

خدا و خانواده‌اش: مردم! این خانواده‌ عزیز جهان اکنون در خانه‌‌شان و تو، تا «تویی»، بیگانه‌ای، بی پیوندی بی پناه، آواره‌ای، بی‌خانمان وجود. باید از «تو» خود بیرون بیایی، آن را پشت سر بگذاری و به درون خانه‌ این خانواده بروی، عضو این خانواده شوی. اگر در میقات (مکان مقدس) خود را فراموش کرده بودی، «مردم» شده بودی. اینجا، همچون آشنا، دوباره…

در این خانه، همچون مهمان آشنا، دوست، خویشاوند نزدیک، و عضوی از خاندان الهی، قدم می‌گذاشتی.

ابراهیم را در آستانه می‌دیدى. آن پیرِ ستمگرِ تاریخ، کافر به همه خدایان زمین، این عاشقِ بزرگ، بنده‌ حقیر خدای یگانه!

او این خانه را با دو دست خود ساخته است.»

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم