احوال حج_۳۵/ دیدار بدون هماهنگی با پدر و مادر در مکه


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمد ناصری نویسنده کتاب “جای پای ابراهیم” در ادامه روایت خود از سفر حج و نگارش سفرنامه گفت:

بعد از سال‌های طولانی، یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی من این بود که پدر و مادرم ـ که هر دو در سال 70 از دنیا رفتند ـ توانستند به حج مشرف شوند. این موضوع برای من خیلی ارزشمند است، چون پدرم سن و سال بیشتری داشت و در مراسم رمی جمرات که باید سنگ به نماد شیطان بزنند، مخصوصا برایشان سخت بود. همچنین مادرم هم انجام این کار برایش دشوار بود، اما می‌دانستیم که می‌توانند وکالت بدهند تا کسی این عمل را بجای آن‌ها انجام دهد. اینکه توانستم آن‌ها را هم در مکه و هم در مدینه ببینم، برایم بسیار جالب و خاص بود. اگر قرار بود این موضوع را برنامه‌ریزی کنیم، هیچ‌وقت امکان سفر مشترکمان فراهم نمی‌شد، چون سفر حج فرایند طولانی و پیچیده‌ای دارد و افراد از سال‌ها قبل اسم‌نویسی می‌کنند. برای همین، این سفر برای من یک تجربه استثنایی و ویژه شد.

حالا که دارم به این خاطرات فکر می‌کنم، یاد اتفاق جالب دیگری هم می‌افتم. در همان ستاد و میان همسفران، یکی از دوستان عزیزم، آقای مهرابی ـ که معلم قرآن و مرد بسیار باصفایی بود ـ روزی به من گفت که تو نمی‌دانی، من پیرمرد روحانی عجیبی را نزدیک قبرستان بقیع دیده‌ام. یک کاروان او را آورده بود و می‌گفت اصلاً در عمرم چنین آدمی ندیده بودم، خیلی ساده صحبت می‌کرد اما در عین سادگی، عجیب و تأثیرگذار بود. کنجکاو شدم و اسمش را پرسیدم، گفت نمی‌دانم اما بچه‌های کاروان گفتند هر روز در ساعت معینی می‌آیند. فردای آن روز با هم راه افتادیم؛ در مدینه بودیم و او به سرعت می‌رفت تا به آن روحانی برسد و من هم دنبالش می‌رفتم.

 

.

 

جمعیت زیادی دور آن روحانی جمع شده بودند و من متوجه شدم که اتفاقاً او خیلی برای من آشناست؛ حاج‌آقای مطلبی، که در مسجد جوادالائمه از مهم‌ترین چهره‌های فرهنگی و معنوی بود و نقش ویژه‌ای در آن مسجد داشت. بزرگان و نویسندگان مختلفی مثل امیرحسین فردی، فرج‌الله سلحشور، بهزاد بهزادپور و بسیاری دیگر از اهالی قلم و هنر نمازگزار آنجا بودند. نکته جالب برای من، این بود که آن روز تصمیم گرفتم نه از زاویه همیشگی خودم حاج‌آقا مطلبی را ببینم، بلکه با نگاهی تازه، همانطور که دوستم در اولین مواجهه او را دیده بود، با او مواجه شوم. کمی بعد، دلم را به حرف‌های آقا سپردم و دیدم همان حال و صفا و صمیمیت همیشگی مسجد را، این بار در فضای معنوی مدینه دارد. احساس می‌کردم با حاج‌آقا مطلبی تازه‌ای روبروی شده‌ام؛ حرف‌هایی که انگار قبلاً هم شنیده بودم اما این بار با عمق و اثر دیگری در دل من نشست. بعد از مراسم، با او و کاروانش که بیشتر از اصفهان آمده بودند، همراه شدم و بعدتر هم چندین بار دیگر خدمتشان رفتم. واقعاً احساس می‌کنم که انسان با حضور در مکه و مدینه حال و هوای تازه‌ای پیدا می‌کند؛ گویا حتی قرآن خواندن هم برایش معنای دیگری می‌یابد.

یکی از کارهایی که همان بار اول حج و هنگام اقامت در مدینه کردم این بود که با خودم عهد کردم یک دور کامل قرآن را روبروی پیامبر بخوانم. چون مدت طولانی در مدینه بودیم، این فرصت را داشتم و این کار را انجام دادم. برخی آیات را همان‌جا انگار برای اولین بار و بی‌واسطه می‌فهمیدم و تاثیرش را بیشتر حس می‌کردم. یادداشت‌هایی هم که بعدها نوشتم شاید به خاطر همین تاثیر بی‌واسطه بود؛ آنچه در لحظه تجربه می‌کردم همان را می‌نوشتم و بعد، فقط تدوین و مرتب‌شان کردم و به آقای فردی دادم.

در نهایت باید بگویم که افرادی که به حج می‌روند، ناخودآگاه برای تغییر و شروعی تازه آماده می‌شوند و هر کس ممکن است فراز جدیدی از زندگی‌اش را تجربه کند. برای من حتی قدم زدن در کوچه‌های مدینه و رفتن به شهدای احد یک حس عجیب داشت. مدام به این فکر می‌کردم که شاید این همان مسیری است که حمزه یا خود پیامبر از آن عبور کرده‌اند. این نوع احساس‌ها به سختی قابل توصیف است و سی و چند سال گذشته اما آن طراوت و خاص‌بودن را هنوز هم حس می‌کنم.

به نظرم مکه و مدینه خودشان آدم را در وضعیتی قرار می‌دهند که آمادگی تغییر و بازتولدی معنوی را پیدا کند. می‌توانم بگویم چیزی فراتر از این احساس را حالا نمی‌توانم منتقل کنم. فقط روایتگر تجربه‌ای هستم که حس میکنم هنوز هم، با همه گذشت سال‌ها، زنده است.



منبع: خبرگزاری تسنیم

وقتی احمد متوسلیان واسطه حج یک نویسنده‌ می‌شود


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ «غوغای غبار» یکی از سفرنامه‌های حج نوشته شده پس از سال‌های انقلاب است که با رویکرد آموزشی و با پیوندی بین دفاع مقدس و حج،‌ سفرنامه‌ای متفاوت به شمار می‌رود.

بابایی از نقش احمد متوسلیان برای مشرف شدنش به حج می‌نویسد:

همه چیز با آن دستخط شروع شد؛ وگرنه من کجا و خانه دوست کجا؟! آخر شوخی که نبود، می‌گفتند: «آن‌هایی که ثبت‌نام کرده‌اند تا هجده سال آینده برایشان نوبت‌بندی شده، غیر از این، میلیون‌ها نفر هم پول‌هایشان را ردیف کرده‌اند تا به محض اعلام آمادگی سازمان حج و زیارت، بروند و ثبت‌نام کنند.»

… تا اینکه دستخط مبارک «آقا» بر کتاب همپای صاعقه، که اردیبهشت ماه بر روی سایت رسمی نهاد رهبری قرار گرفت، کار خودش را کرد.

سیزدهم تیرماه 1387 برای شیرِ در زنجیر، حاج احمد متوسلیان، در تالار بزرگ وزارت کشور یادواره باشکوهی گرفته بودیم. مراسمی که عمده بزرگان لشکری و کشوری در آن حضور داشتند تا از مقام آن یار سفر کرده، به قدر وسع خود تجلیل کنند.

برنامه‌ها که تمام شد، دیدم قاسم صادقی صدایم می‌کند. وَجَناتِ قیافه بازیگوشش، داد می‌زد که آمده تا خبری را به من بدهد. این شد که پرسیدم: «حاج قاسم دیگر چی شده؟ قیافه دو صفر هفت تو بدجوری مشکوک می‌زند. غلط نکنم برای ما خوابی دیده‌ای!»

جوابم را با سوالی داد: «خانمت کجاست؟»

گفتم: «همین اطراف، شاید هم دارد در نمازخانه، نماز می‌خواند حالا اهمیت خبر حضرتعالی در چه حدی است که می‌خواهی بدانی عیال ما کجاست؟»

گفت: خیلی مهم است! برو سریع برگرد هرجا هست پیدایش کن دوتایی بیایید اینجا!

چاره‌ای جز اطاعت نداشتم، رفتم طبقه پایین، دیدم که سادات تنها وسط نمازخانه نشسته و گویا منتظر مانده تا بیایم دنبالش. به اتفاق آمدیم پیش حاج قاسم. به محض دیدن همسرم، خطاب به او گفت: خانم بابایی! مژدگانی را حاضر کن که می‌خواهم خبر خوشی به شما بدهم.

سادات پرسید: چه خبری؟ در رابطه با چی؟

حاج قاسم گفت: هرچی که هست، خیرش به شما می‌رسد، ثوابش به بنده.

سادات کوتاه آمد و گفت: قبول، مژدگانی شما محفوظ می‌ماند، حالا بفرمایید ببینیم چه اتفاقی افتاده؟

آن وقت قاسم دست به جیب برد و دفترچه یادداشت خودش را درآورد. اما قبل از آنکه نوشته داخل دفترچه را به ما نشان بدهد، اول حدیثی را از رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق، به ما گوشزد کرد. آنجا که ایشان می‌فرماید: تا عرق تن کارگر خشک نشده، مزد او را بدهید.

حج 1404 ,

بعد هم دفترچه را ورق زد تا رسید به صفحه‌ای که در آن، با خودکار آبی، چند خط سردستی و شتاب زده نوشته شده بود. رو کرد به ما و گفت: می‌دانید این چیه؟

گفتیم: از کجا باید بدانیم؟

گفت: همین یک تکه کاغذ، به منزله امریه تشویقی است، برای اعزام شما دونفر به… کمی مکث کرد و با شیطنت به قیافه هاج و واج ما دو نفر نگریست و بعد ادامه داد: حج تمتع!

از بهت شنیدن این خبر، قلبم داشت از کار می‌ایستاد.

عقب عقب رفتم و به ستون وسط لابی تکیه دادم، به زحمت نفسم بالا آمد. دست آخر، قدری که حالم بهتر شد، پرسیدم: چه کسی این را نوشته؟

گفت: فرمانده کل سپاه، آقا عزیز.

پرسیدم: آخه چطوری؟

گفت: داستانش مفصل است. بنشینید تا بگویم.

ما که به ظاهر جسممان آنجا بود، اما از همان لحظه شنیدن این خبر خوش، روحمان در طیران به سوی حرم نبوی، بی قرار و لرزان، همان جا روی سنگ فرش‌ها نشستیم و چشم دوختیم به لب‌های حاج قاسم تا ماجرا را برایمان بگوید.

قاسم لب باز کرد و با خنده گفت: وقتی سردار جعفری وارد مجلس شد، رفتم کنارش نشستم و همان طور که با اشاره دست، از دور تو را به او نشان می‌دادم گفتم: آقای جعفری! این رفیق ما، آقای گلعلی بابایی. که می‌بینی دارد مراسم را ضبط و ربط می‌کند، یک کتابی نوشته که حضرت آقا آن را خوانده و حال کرده، کلی هم تعریف و تمجید در رابطه با این کتاب نوشته. شما نمی خواهید این آقا را، که پاسدار سپاه شما هم هست، تشویق کنید؟ آقا عزیز با همان لبخند همیشگی پرسید: شما بگو، چکار باید بکنیم؟ گفتم: این آقا الان نزدیک پنجاه سالش شده و عمر و جوانی‌اش را صرف لشکر محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده. دوره جنگ، رزمنده این لشکر بوده؛ بعد از جنگ هم، وقایع‌نگار آن.. حالا اگر صلاح می‌دانید، ایشان را بفرستید طرف‌های مدینه و مکه، بلکه آنجا نفسی تازه کند بله آقا؟! آقا عزیز متحیر و خندان از این زبان بازی من گفت: باشد، قبول!

… من به چهره جدی حاج احمد متوسلیان، در بنری که مقابل من به دیوار نصب شده بود، خیره شدم و زیر لب نجوا کردم: حاج احمد، خیلی مردی! نگذاشتی عرق تن من خشک بشود، همین جا مزدم را دادی.

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم